جدول جو
جدول جو

معنی سرف سرف - جستجوی لغت در جدول جو

سرف سرف
(سُ سُ)
سرفان. سرفه کنان:
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف
زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم
من باز برفشانم سیم سره به کرف.
کسایی مروزی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ فِ سَ)
حرف خشک. (مجموعۀ مترادفات ص 209). سخن از روی بی علاقگی
لغت نامه دهخدا
(حَ فِظَ)
پساوند ظرف. شمس قیس گوید: دال و الف و نونی است که در اواخر اسماء فایدۀظرفیت دهد، چنانکه قلمدان و نمکدان و آبدان. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 175). رجوع به ’دان’ شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ سَ دَ)
کلمه ای است که میش را برای دوشیدن خوانند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ رَ)
نام مرغی است که سر او سرخ میباشد و او را بعربی حمّره خوانند. (برهان) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ سَ رَ / رِ)
خوب خوب. نیک نیک: اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ)
نام مرغی است که عرب آن را حمره نامند. (از ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخ سرک
تصویر سرخ سرک
یکی از گونه های سهره است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
نیک نیک خوب و از روی دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرد حرف
تصویر سرد حرف
سرد سخن، تیز زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
((سَ رَ یا رِ. ~.))
خوب و از روی دقت
فرهنگ فارسی معین
سر و صدا، حرف و صحبت
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی درحومه ی منطقه ی شیرگاه، روی تاق چوبی، لب پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه، سرا، زمینی که جهت ساختن خانه پیش بینی شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سرداری و سپهسالاری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی ساده با کودکان که از چرخاندن و تکان سر ایجاد شود
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی است در اطراف تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
اسم قدیمبالا جاده در جنوب شرقی کردکوی به معنی خانه ای در
فرهنگ گویش مازندرانی
تاقچه ای که دور تا دور اطاق امتداد یابد
فرهنگ گویش مازندرانی